چند سال و دو هفته

از آن نمایش‌نامه‌هایی هست که گاهی نوشته می‌شوند ولی مهم نیست که چه نوشته‌ شده، بلکه فقط اسمشان مهم است. اصلا اسمِ خیلی چیزها مهم است. خیلی‌ها سال‌ها درباره‌ی اسمِ یک‌چیز حرف می‌زنند تو گویی که خودشان آن‌چیز را به وجود آورده‌اند. نمایشنامه‌های کوتاهی که هرگز خوانده نمی‌شوند اما گاهی در یک لحظه به خاطر آورده می‌شوند و کمی چشمها را میشویند. خواستم کمی عاشقانه نوشته باشم ولی نمایش‌نامه‌های کوتاه نمی‌گذارند. بخصوص نمایش‌نامه‌های پنج پرده‌ای. مردی بود دقیقا دو‌هفته از سی‌و نه سالگیش گذشته بود. او خواننده‌ی اصلی نمایش‌نامه‌های کوتاه بود. شلوار کردی میپوشید. در پرده‌ی دوم همه‌ی نمایش‌ها خوابش می‌برد و به جای پرده‌ی سوم به سیگاری که ترک کرده بود فکر می‌کرد. پرده‌ی چهارم را نمی‌خواند. هیچ‌وقت. به‌جایش چایی آماده میکرد. آخر پرده‌ی پنجم قبل از پیانو آخرِ نمایش بالاخره سیگاری روشن می‌کرد و چای هم می‌خورد دوباره. آن‌قدر در اتاق قدم زده بود که می‌دانست طولِ اتاق هشت قدمِ معمولی و عرض آن در بیشترین حالت چهار قدم و نیم بود. اتاق قناسی داشت.