نیمه کاره

تو سینما داشتم فیلم میددم. دو ردیف جلوتر یه مرد میون‌سالی تنها نشسته بود. زل‌زده بود به پرده‌ی سینما داشت فیلم و با دقت نگاه میکرد. یه جاییش دست کرد تو جیبشو یه دستمال کاغدی درآورد و تو تاریکی مالید گوشه‌ی چشمش. بعدشم سریع پاشد رفت بیرون. هنوز وسطایِ فیلم بود. منم پشت سرش رفتم. دیدم تو سالن انتظار سینما رفت جلو آبسرد کن. دستشو گذاشت زیر شیر و دو سه قلپ آب خورد و مشتش و پر کرد یه آبی به صورتش زدو مونده بود برگرده تو سالن یا بره بیرون. در حالیکه مردد بود رفتم آروم زدم به پشتشو گفتم بریم یه سیگار بکشیم. گفت ترک کردم. گفتم بریم بستنی بخوریم پس. گفت بریم. اسمش و نپرسیدم.