تو کافه بودم. یه مردی میون سال اومد تو و رفت میز گوشهی کافه تو تاریکی تنها نشست.
دخترِ گارسون اومد گفت چی میل دارین قربان؟ آبجو بیارم؟
مردِ گفت نه دخترم فقط یه لیوان آب بیار قرصامو بخورم.
دخترِ گارسون اومد گفت چی میل دارین قربان؟ آبجو بیارم؟
مردِ گفت نه دخترم فقط یه لیوان آب بیار قرصامو بخورم.