تو روستای ما به پرستو ميگن "فِرشتی" ينی فرشته کوچولو.
چقد مردم روستامون ميفھمن.
يه بھاری اين فرشتيھا اومدن تو خونه قديمی پدر بزرگم شروع کردن به لونه ساختن
درست بالای تختی که بابا بزرگ ھميشه مينشست.
يادمه بابا بزرگم جای تختشو عوض کرد که مزاحم اونا نباشه. پدر بزرگم که مُرد اونا ھم رفتن.